ابوالفضل جونابوالفضل جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

صفحه خاطرات ابوالفضل تبرايي

سفرمشهدمقدس

در سيزدهمين روز از مهر پاييز سال1396اولين سفرخود را به مشهد مقدس ساعت 8صبح از منزل مادرجون (بهشهر) شروع كردم.همسفراي من دراين مسافرت باباجون ومامان جون ونازنين جون (دخترخاله) خاله جون وشوهرخاله جون بودند.بعدش به سمت بندرگز (روستاي جفاكنده)واسه خداحافظي اهل بيت باباجون به راه افتاديم وپس از خداحافظي كمربندها بسته شدندبراي پيمودن 650كيلومتر فاصله سفر...تو سفر واسه بار اول ازشهرهاي گرگان ، فاضل آباد ، علي آباد ، خان به   بين ، راميان ، آزادشهر ، گنبد ، گاليكش ، مينودشت گذشتم تا رسيديم به جاده زيباي جنگل گلستان ...يه جاده باريك كه دو طرفش درختاي بلند جنگلي قد كشيده بودند وجاده رو با اون پيچ وخمهايش خيلي زيبا كرده بود...راستي اينو ...
22 مهر 1396

محرم96

براي بار اول تو مراسم تاسوعا وعاشوراي محرم سال 96 شركت كردم...واي چقدر ذوق وشوق داشتم... من كه هرروز تا لنگه ظهر ميخوابيدم صبح تاسوعا ساعت 7 صبح بيدارم شدم ورفتم بالاي سربابا جون وهي صداش ميكردم وميگفتم بيدارشو بريم زنجير بزنيم...واقعا چه شور وحالي داشت....                                 ...
10 مهر 1396

جشن بادبادكها

امروزم يه جشن خوشگل تو يكي از پاركهاي شهرتوسط باشگاه ژيمناستيك برگزار شد. يه مسابقه هيجاني كه بچه هاي بايستي بادبادك درست ميكردند ومي فرستادندهوا. يه سري از بچه ها خلاقيت به خرج دادن واز خونه درست كردند ويه سري ها هم به خودشون زحمت ساختن نداند ورفتن باد بادك آماده خريدند.بعد از مسابقه هم به بادبادكاي اول تا سوم جايزه دادند. البته به همه جايزه دادند،اما اول تا سومي جايزه هاشون بهتر بودش.بعد از مسابقه هم با اجازه مربي عزيزم آقاي (نوشين فر) شروع كرديم به انجام حركات نمايشي ژيمناستيك، اونم رو چمن محوطه پارك. يه چند تا عكس هم تو اون شلوغي از ماگرفته شد،كه ميزارم تو وبلاگم...حالشوووووووو ببريد. ...
27 شهريور 1396

دوران ورزشي

اولين مسابقه رشته ورزشي خودم رو در روز پنج شنبه مورخه96/06/02 باحضور مربي عزيزم جناب آقاي نوشين فر وتعداد 23 نفراز هم باشگاهي ها در يكي از ورزشگاههاي تهران برگزار كردم.كه تو اين دوره از مسابقات از نمره 10 من نمره 9 رو كسب كردم. يك نكته جالب كه واسه حاضرين تو سالن تعجب آور بود حضور من با اين سن كم بودش. ...
4 شهريور 1396

خاطرات سال 1396

بازم يه عيد ديگه وخاطرات تلخ وشيرين  اون . (چهارمين عيد من) 1-از دست دادن پدرجون (باباي ماماني) خيلي خيلي دوسش داشتم. هر چقدر بابا جون خواست كه پدر جونمو    با يه چيزايي عوض كنم اينكارو نكردم ،چو ن عاشقش بودم.( تاريخ فوت:1396/01/06-شب يكشنبه-ساعت20:38 ) 2-به همراه بابا ومامان واسه راي دادن رياست جمهوري وشوراي اسلامي رفتيم مسجد.همه برگه هاي راي    بابا ومامانو من گذاشتم تو صندوق.تو رقابت بين رئيسي وروحاني - آقاي روحاني دوباره رئيس جمهور شد.    ( تاريخ انتخابات:1396/02/29-جمعه ) 3-به دنيا اومدن محمدحسام عمه جون...تولدت مبارك( 96/03/27-شنبه ) 4-بالاخره تونستم به خودم جر...
2 خرداد 1396

من ودختر خاله

این پستو هدیه میکنم به دخترخاله عزیزم نازنین جون.فعلا چند تا عکس خوشگل ازش میزارم تا درآینده از   خاطراتش تو اين پست استفاده كنم.   ...
7 بهمن 1395