ابوالفضل جونابوالفضل جون، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

صفحه خاطرات ابوالفضل تبرايي

زندگينامه

     محبت ارتباط با من:abolfazl.tb@chmail.ir 

نام: ابوالفضل

نام خانوادگي: تبرائي

نام پدر: اميد

نام مادر:الهه

تاريخ تولد:1392/10/1

محل تولد:بهشهر

خصوصيات اخلاقي: از اون موقعي كه قيافه آدما رو تونستم تشخيص بدم ،اولش با هر كي روبرو ميشدم زار زار گريه ميكردم جزءبابا جون ومامان جون-الان كه 2 سالم شده اولش يه ذره خجالت ميكشم بعدش يواشكي يواشكي ميرم بغلش...عاشق بچه ني ني ها وكوچولوها هستم كه باهاشون بازي كنم...

سرگرمي ها: بيشتر وقتا تو خونه فوتبال باز ي ميكنم البته هر وقت بابا جونم از سر كار بياد خونه، فعلا فقط شوت زدنو بلدم اونم خيلي محكم شوت ميكنم... تو فوتباليستها فقط اسم رينالدو(رونالدو) رو بلدم ،هر وقت باباجونم ازم سئوال ميكنه ابوالفضل چيه، منم ميگم رينالدو هستم...همون رونالدوي شما آدم بزرگا...اسبــاب باز ي تا دلتــــون بخواد از شير مــــرغ تا جــون آدميزاد...تو اين همه اسباب بازيا عاشق 2 تا چيزم،يكي ماشين سبز كوچولومه،يكي هم ماشين پليسمه،هر وقتم ميخوام لالا كنم حتما بايد بغلم باشن... هروقت برم بازار،محاله بدون ماشين اسباب بازي برگردم خونه،بايد وبايد واسم بخرن..

موزيك: عاشق آهنگ دخترعمو جانم...روزي 20تا30 بار بايد اين آهنگو گوش كنم و باهاش برقصم،الان زياد بلد نيستم برقصم ،دستامو ميبرم بالا وپاهامو محكم ميزنم زمين،الان يه چند روزه كه كمر زدن رو ياد گرفتم.

چيزائي كه تا حالا ياد گرفتم: 6 ماهه كه بودم اولين حرفي كه رو زبونم اومده بابا بود...الانم از 1 تا 7 ميتونم به انگليسي بگم... تا امام دهم رو حفظم... چند تائي  شعر هم بلدم(تاب تاب عباسي-رفتم به باغي-شبا كه ما ميخوابيم-عمو زنجيرباف-يه توپ دارم قل قليه- اتل متل توتوله-)ترانه يكي بود يكي نبود(جواد يساري) رو خيلي خوب خوب بلدم بخونم... تو ماشين پدر جون(بابا بزرگ) بغل پدرجون ميشينم ورانندگي ميكنم، فرمون-دنده-چراغ-بوق-آيينه-كمربند-صندلي وظبط ماشينو بلدم...خيلي چيزاي ديگه هستش كه اگه بخوام بگم كامپيوتر هنگ ميكنه...

حرفهاي كودكانه من : نتن (نكن)-شتلات (شكلات)-هاپو(سگ)-پيشي(گربه) هلولا(هيولا)-جوجوك(مرغ يا هرپرنده اي)-دلستر اندور(دلسترانگور)-آب باوه(آب ميوه)-مماخ(دماغ)- هوهو چي چي(قطار)-كابيمت(كابينت)ماتاروني(ماكاروني)-بادتنك(بادكنك)سطل آشتال(سطل آشغال)-آب دم تن (آبگرمكن)-خوشتله(خوشگله)-تصابف(تصادف)

غذاي موردعلاقه: املت-شله زرد-آش خمير-ماكاروني-ماست سون-شكلات صبحونه-كشمش-(از زرده تخم مرغ متنفرم)

ميوه مورد علاقه: پرتغال-سيب-انگور-(گوجه فرنگي خيلي خيلي دوست دارم)-(از ليمو شيرين متنفرم)

اونائي كه چشم ديدنشونو ندارم: آرايشگر-دكتر          

                                        محبت   ارتباط با        من:abolfazl.tb@chmail.ir

 

آبجی ستیا

سلامی 2باره به دوستای گلم...تاخیر چندماهه منو به بزرگی خودتون ببخشید... اینم از آبجی ستیا جون گوگولی مگولی من... ...
1 مرداد 1400

کلاس اولی

اولین روز دبستان امروز اولین روز دبستان با ماسک و دستکش و محلول ضدعفونی کننده دست وصابون وغذای بسته بندی شده شروع شد...شاید روزی برسه که مارو وکیوم و استریل شده بفرستن سرکلاس...خدا بخیر کنه...چه کردی کرونا..! ...
17 شهريور 1399

مادربزرگم رفت پیش خدا...

مادربزرگ مادر بزرگ کجایی                          نگو که توی خواب قصه هایی                      چشمای ما به راه تو نشسته                        تو این هزارو یک شب جدایی                                   ♥♥♥ روز شنبه 11مرداد1399ساعت 8شب...زنگ تلفن باباجون به صدا دراومد...باباجون دل تو دلش نبود...عموجون از اونور خط میگفت سریع خودتو برسون بیمار...
14 مرداد 1399

مادربزرگ عزیزم

آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادربزرگشون هدیه بخرن اما پول ندارن وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر بزرگ ندارن! به سلامتی همه مادربزرگای دنیا                       **** ...خداجونم شفای مادرجونم با خودت... ...
20 تير 1399